شماره ٣٠٨: چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اينها که من با جان خود کردم
طبيبم گفت درمانى ندارد درد مهجورى
غلط مى گفت خود را کشتم و درمان خود کردم
مگو وقتى دل سد پاره اى بودت کجا بردى
کجا بردم ز راه ديده در دامان خود کردم
ز سر بگذشت آب ديده اش از سر گذشت من
به هر کس شرح آب ديده گريان خود کردم
ز حرف گرم وحشى آتشى در سينه افکندم
باو اظهار سوز سينه سوزان خود کردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید