شماره ٢٧٨: مبادا يارب آن روزى که من از چشم يار افتم

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مبادا يارب آن روزى که من از چشم يار افتم
که گر از چشم يار افتم ز چشم اعتبار افتم
شراب لطف پر در جام مى ريزى و مى ترسم
که زود آخر شود اين باده و من در خمار افتم
به مجلس مى روم انديشناک اى عشق آتش دم
بدم بر من فسونى تا قبول طبع يار افتم
ز يمن عشق بر وضع جهان خوش خنده ها کردم
معاذالله اگر روزى به دست روزگار افتم
تظلم آنقدر دارم ميان راهت افتاده
که چندانى نگه دارى که من بر يک کنار افتم
عجب کيفيتى دارم بلند از عشق و مى ترسم
که چون منصور حرفى گويم و در پاى دار افتم
دگر روز سوارى آمد و شد وقت آن وحشى
که او تازد به صحرا من به راه انتظار افتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید