عشق ما پرتو ندارد ما چراغ مرده ايم
گرم کن هنگامه ديگر که ما افسرده ايم
گر همه مرهم شوى ما را نباشى سودمند
کز تو پر آزردگى داريم و بس آزرده ايم
لخت لخت است اين جگر چون خود نباشد لخت لخت
که مگر دندان حسرت بر جگر افشرده ايم
در نمى گيرد باو نيرنگ سازيهاى ما
گر چه ز افسون آب از آتش برون آورده ايم
وحشى آن چشمت اگر خواند به خود ناديده کن
کان فريب است اينکه ما سد بار ديگر خورده ايم