کى تبسم دور از آن شيرين تکلم مى کنم
زهر خند است اين که پندارى تبسم مى کنم
در ميان اشک شادى گم شدم روز وصال
اينچنين روزى که ديدم خويش را گم مى کنم
با من آواره مردم تا به کشتن همرهند
من نمى دانم چه بى راهى به مردم مى کنم
چهره پرخاکستر از گلخن برون خواهم دويد
هر چه خواهد کوهکن تا من تظلم مى کنم
تکيه بر محراب دارد عابد و زاهد به زهد
وحشى دردى کشم من تکيه بر خم مى کنم