وه که دامن مى کشد آن سرو ناز از من هنوز
ريخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز
ناز بر من کن که نازت مى کشم تا زنده ام
نيم جانى هست و مى آيد نياز ازمن هنوز
آنچنان جانبازيى کردم به راه او که خلق
سالها بگذشت و مى گويند باز از من هنوز
سوختم سد بار پيش او سراپا همچو شمع
پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز
همچو وحشى گه به تيغم مى نوازد گه به تير
مرحمت نگرفته باز آن دلنواز از من هنوز