درون دل به غير از يار و فکر يار کى گنجد
خيال روى او اينجا در او اغيار کى گنجد
ز حرف و صوت بيرونست راز عشق من با او
رموز عشق وجدانيست در گفتار کى گنجد
من و آزردگى از عشق او حاشا معاذلله
دلى کز مهر پر باشد در او آزار کى گنجد
به رطل بخت يک خمخانه مى ساقى که بر لب نه
به ظرف تنگ من اين باده بسيار کى گنجد
چه جاى مرهم راحت دل بيمار وحشى را
بجز حسرت در آن دل کز تو شد افکار کى گنجد