شماره ٢٠٥: خونخواره راهى مى روم تا خود به پايان کى رسد

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خونخواره راهى مى روم تا خود به پايان کى رسد
پايى که اين ره سر کند ديگر به دامان کى رسد
سهل است کار پاى من گو در طلب فرسوده شو
اين سر که من مى بينمش ليکن به سامان کى رسد
گر چه توانى چاره ام سهل است گو دردم بکش
نتوان نهادن بدعتى عاشق به درمان کى رسد
جانى که پرسيدى از و کرده وداع کالبد
بر لب ستاده منتظر تا از تو فرمان کى رسد
داور دلم در تربيت شاخى برش ناديده کس
تا چون گلى زو بشکفد يا ميوه آن کى رسد
نازم مشام شوق را ورنه صبا گر بگذرد
در مصر بر پيراهنى بويش به کنعان کى رسد
مورى بجد بندد ميان بزم سليمان جا کند
تو سعى کن وحشى مگو کاين جان به جانان کى رسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید