آنچه کردى ، آنچه گفتى غايت مطلوب بود
هر چه گفتى خوب گفتى هر چه کردى خوب بود
من چرا در عشق انديشم ز سنگ طعن غير
آنکه مجنون بود اينش در جهان سرکوب بود
چند گويى قصه ايوب و صبر او بس است
بيش از اين ما صبر نتوانيم آن ايوب بود
بود از مجنون به ليلى لاف يکرنگى دروغ
در ميان گر احتياج قاصد و مکتوب بود
من نمى دانم که اين عشق و محبت از کجاست
اينقدر دانم که ميل از جانب مطلوب بود
اين عجايب بين که يوسف داشت در زندان مصر
پاى در زنجير و جايش در دل يعقوب بود
وحشى اين مژگان خون پالا که گرد غم گرفت
ياد آن روزى که در راه کسى جاروب بود