شماره ١١: بار فراق بستم و ، جز پاى خويش را

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بار فراق بستم و ، جز پاى خويش را
کردم وداع جمله اعضاى خويش را
گويى هزار بند گران پاره مى کنم
هر گام پاى باديه پيماى خويش را
در زير پاى رفتنم الماس پاره ساخت
هجر تو سنگريزه صحراى خويش را
هر جا روم ز کوى تو سر بر زمين زنم
نفرين کنم اراده بيجاى خويش را
عمر ابد ز عهده نمى آيدش برون
نازم عقوبت شب يلداى خويش را
وحشى مجال نطق تو در بزم وصل نيست
طى کن بساط عرض تمناى خويش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید