اى آرزوى جان و دلم ز آرزوى تو
بيمار گشته به نشود جز به بوى تو
باري، بپرس حال دل ناتوان من
بنگر: چگونه مى تپد از آرزوى تو؟
از آرزوى روى تو جانم به لب رسيد
بنماى رخ، که جان بدهم پيش روى تو
حال دل ضعيف چنين زار کى شدي؟
گر يافتى نسيم گلستان کوى تو
در راه جست و جوى تو هر جانبى دويد
در ره بماند و راه نياورد سوى تو
از لطف تو سزد که کنون دست گيريش
چون بازمانده، گمشده در جست و جوى تو