بيخبر شو ز جهان گر خبرى مى گيرى
چون گل از پوست برآ گر ثمرى مى گيرى
مى شود خواب گران شهپر پرواز ترا
اگر از صدق طلب راهبرى مى گيرى
چون به سر منزل مقصود رسي، کز غفلت
خبر خانه خود از دگرى مى گيرى
از حياتم نفس پا به رکابى مانده است
از من اى آينه رو گر خبرى مى گيرى
در دل خويش گره ساز نفس را صائب
اگر از سينه دريا گهرى مى گيرى