شماره ٤٣٥: مبين گستاخ در رويش چو مشک اندود مى گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
مبين گستاخ در رويش چو مشک اندود مى گردد
که خال او زخط زنبور خاک آلود مى گردد
زسودا در دماغم نکهت گل دود مى گردد
به چشمم سرو بستان تيغ زهرآلود مى گردد
خموشى سوخت در دل ريشه آه ندامت را
اگرچه دود بيش از روزن مسدود مى گردد
مکن از آه دردآلود منع من درين مجلس
که مجمر بار خاطرهاست چون بى دود مى گردد
مينديش از سپهر و حمله او چون شدى عاشق
که در خورشيد عشق اين سايه ها نابود مى گردد
بغل وا کرده مى تازد به استقبال مرگ خود
دل هر کس به مرگ ديگرى خشنود مى گردد
زخامى دل ندارد اضطراب از عشق او، ورنه
کباب پخته از پهلو به پهلو زود مى گردد
نمى دانم کدامين صيد فرصت جسته از دامش
که دل در سينه ام چون شير خشم آلود مى گردد
چنين کز بندگى چون بنده کاهل گريزانى
کجا در دل ترا انديشه معبود مى گردد؟
به من اين نکته چون قنديل از محراب روشن شد
که از خود هر که خالى مى شود مسجود مى گردد
به راه آرد من سرگشته را رهبر، نمى داند
که هر سر گشته گرد کعبه مقصود مى گردد
منه بر ذره اي، اى بى بصر انگشت گستاخى
که مى لرزد دل خورشيد تا موجود مى گردد
گزيند هر که سود ديگران را بر زيان خود
به اندک فرصتى صائب زيانش سود مى گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید