نور شمع طور کى گردد زهر محفل بلند؟
کى شود اين شعله جانسوز از هر دل بلند؟
دورى راه طلب از همت کوتاه ماست
چون بود شبگير کوته، مى شود منزل بلند
دانه اميد ما چون سر برون آرد زخاک؟
ابر تردستى نشد زين بحر بى حاصل بلند
ما زبان شکوه را بر يکدگر پيچيده ايم
از رگ ما خون به صد نشتر شود مشکل بلند
مهر بر لب زن که در خاموشى جاويد ماند
چون سپند آن کس که کرده آواز در محفل بلند
خضر را ما سبزه اين بوم و بر پنداشتيم
گردبادى هم نشد زين دشت بى حاصل بلند
در زمان کلک صائب رفته رفته پست شد
بود اگر آوازه سحر از چه بابل بلند