شماره ۹٣٢: دوش پيرى يافتم در گوشه ميخانه ئى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوش پيرى يافتم در گوشه ميخانه ئى
در کشيده از شراب نيستى پيمانه ئى
گفت درمستان لايعقل بچشم عقل بين
ور خرد دارى مکن انکار هر ديوانه ئى
گر چه ما بنياد عمر از باده ويران کرده ايم
کى بود گنجى چو ما در کنج هر ويرانه ئى
روشنست اين کانکه از سوداى او در آتشيم
شمع عشقش را کم افتد همچو ما پروانه ئى
دل بدلدارى سپارد هر که صاحبدل بود
کانکه جانى باشدش نشکيبد از جانانه ئى
آشنائى را بچشم خويش ديدن مشکلست
زانکه او ديدار ننمايد بهر بيگانه ئى
هر که داند کاندرين ره مقصد کلى يکيست
هر زمانى کعبه ئى برسازد از بتخانه ئى
دل منه بر ملک جم خواجو که شادروان عمر
يا بافسونى رود بر باد يا افسانه ئى
حيف باشد چون تو شهبازى که عالم صيد تست
در چنين دامى شده نخجير آب و دانه ئى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید