شماره ۹١٥: اى پيک عاشقان اگر از حالم آگهى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى پيک عاشقان اگر از حالم آگهى
روشن بگو حکايت آن ماه خرگهى
بگذر ز بوستان نعيم و رياض خلد
ما را ز دوستان قديم آور آگهى
وقت سحر که باد صبا بوى جان دهد
جان تازه کن بباده و باد سحرگهى
اى ماه شب نقاب تو در اوج دلبرى
و آهوى شير گير تو در عين روبهى
آزاد باشد از سر صحرا و پاى گل
در خانه هر کرا چو تو سروى بود سهى
گفتى که در کنار کشم چون کمر ترا
تا کى کنى بهيچ حديث ميان تهى
زان آب آتشى قدحى ده که تشنه ام
گر باده مى دهى و ببادم نمى دهى
سلطان اگر چنانکه گناهى نديده است
بى ره بود که روى بگرداند از رهى
از پا در آمديم و نديدم حاصلى
زان گيسوى دراز مگر دست کوتهى
خواجو اگر گداى درت شد سعادتيست
بر آستان دوست گدائى بود شهى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید