شماره ۹٠٤: شايد آنزلف شکن بر شکن ار مى شکنى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شايد آنزلف شکن بر شکن ار مى شکنى
دل ما را مشکن بيش بپيمان شکنى
کار زلف سيه ار سر ز خطت برگيرد
چشم بر هم نزنى تا همه بر هم نزنى
گر چه سر بر خط هندوى تو دارد دايم
اى بسا کار سر زلف که در پا فکنى
از چه در تاب شو دهر نفسى گر بخطا
نسبت زلف تو کردند بمشک ختنى
وصف بالاى بلندت بسخن نايد راست
راستى دست تو بالاست ز سرو چمنى
چون لب لعل تو در چشم من آيد چه عجب
گرم از چشم بيفتاد عقيق يمنى
گر چه تلخست جواب از لب شورانگيزت
آب شيرين برود از تو بشکر دهنى
هر شبم آه جگر سوز کند همنفسى
هر دمم کلک سيه روى کند همسخنى
چشم خواجو چو سر درج گهر بگشايد
از حيا آب شود رسته در عدنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید