شماره ۹٠٢: در باز جان گر آرزوى جان طلب کنى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در باز جان گر آرزوى جان طلب کنى
بگذر ز سر اگر سر و سامان طلب کنى
در تنگناى کفر فرو مانده ئى هنوز
وانگه فضاى عالم ايمان طلب کنى
زخمى نخوردى از چه کنى مرهم التماس
دردى نيافتى ز چه درمان طلب کنى
در مرتبت بپايه دربان نمى رسى
وين طرفه تر که ملکت سلطان طلب کنى
خرمن بباد بر دهى از بهر گندمى
وينم عجب که روضه رضوان طلب کنى
يکشب بکنج کلبه احزان نکرده روز
از باد بوى يوسف کنعان طلب کنى
هر چوب کان ز دست شبانى در اوفتد
زان معجزات موسى عمران طلب کنى
آئى بدير و روى بگردانى از حرم
و انفاس عيسى از دم رهبان طلب کنى
همچون خضر ز تيرگى نفس در گذر
گر زانکه آب چشمه حيوان طلب کنى
خواجو چو وصل يار پريچهره يافتى
ديوى مگر که ملک سليمان طلب کنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید