شماره ۸۸٩٦: چگونه سرو روان گويمت که عين روانى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چگونه سرو روان گويمت که عين روانى
نه محض جوهر روحى که روح جوهر جانى
کدام سرو که گويم براستى بتو ماند
که باغ سرو روانى و سرو باغ روانى
تو آن نئى که توانى که خستگان بلا را
بکام دل برسانى و جان بلب نرسانى
چه جرم رفت که رفتى و در غمم بنشاندى
چه خيزد ار بنشينى و آتشم بنشانى
برون نمى روى از دل که حال ديده ببينى
نمى کشى مگر از درد و حسرتم برهانى
ز هر که دل بربايد تو دل رباتر ازوئى
ز هر چه جان بفزايد تو جان فزاتر از آنى
نهاده ام سر خدمت بر آستان ارادت
گرم بلطف بخوانى و گر بقهر برانى
اگر امان ندهد عمر و بخت باز نگردد
کجا بصبر ميسر شود حصول امانى
مکن ملامت خواجو بعشقبازى و مستى
که بر کنارى و دانم که حال غرقه ندانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید