شماره ۸۸٧٨: گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامى
که آفتاب بلندى چو بر کناره بامى
کنون تو سرو خرامان بگاه جلوه طاوس
هزار بار سبق برده ئى بکبک خرامى
گرم قبول کنى همچو بندگان بارادت
بديده گر بنشينى بايستم بغلامى
اگر چه غيرتم آيد که با وجود حريفان
مثال آب حياتى که در ميان ظلامى
اگر چراغ نباشد مرا تو چشم و چراغى
ور آفتاب نباشد مرا تو ماه تمامى
ز شام تا بسحر شمع وار پيش وجودت
بسوختيم وليکن دلت نسوخت ز خامى
مگر تو باغ بهشتى نگويمت که چو حورى
مرا تو جان و جهانى ندانمت که کدامى
براه باديه ما را بمان بخار مغيلان
شب رحيل که گفتيم ترک جان گرامى
محب دوست نينديشد از جفاى رقيبان
ترا که شوق حرم نيست غم بود ز حرامى
چه باشد ار به عنايت نظر کنى سوى خواجو
چرا که لطف تو عامست و آن ستم زده عامى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید