شماره ٧٧٧: آب آتش مى رود زان لعل آتش فام او

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آب آتش مى رود زان لعل آتش فام او
مى برد آرامم از دل زلف بى آرام او
خط بخونم باز مى گيرند و خونم مى خورند
جادوان نرگس مخمور خون آشام او
حاصل عمرم در ايام فراقش صرف شد
چون خلاص از عشق ممکن نيست در ايام او
گر چه عامى را چو من سلطان نيارد در نظر
همچنان اميد مى دارم بلطف عام او
کام فرهاد از لب شيرين چو بوسى بيش نيست
خسرو خوبان چه باشد گر برآرد کام او
گر خداوندان عقلم نهى منکر مى کنند
پيش ما نهيست الا گوش بر پيغام او
بلبلان از بوى گل مستند و ما از روى دوست
ديگران از ساغر ساقى و ما از جام او
نام نيک عاشقان چون در جهان بدنامى است
نيک نام آنکو ببدنامى برآيد نام او
خواجو از دامش رهائى چون تواند جست از آنک
پاى بند عشق را نبود نجات از دام او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید