شماره ٧٢٥: به من رسيد نويد وصال دلداران

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به من رسيد نويد وصال دلداران
چو کشته را دم عيسى و کشته را باران
چه نکهتست مگر بر گذار باد بهار
گشوده اند سر طبله هاى عطاران
به حق صحبت و يارى که چون شوم در خاک
بود هنوز مرا ميل صحبت ياران
چو رفت آب رخم در سر وفادارى
بهل که خاک شوم در ره وفاداران
ترا که بر سر سنجاب خفته ئى چه خبر
که شب چگونه بروز آورند بيداران
ز نرگس تو طبيبان اگر شوند آگاه
هزار بار بميرند پيش بيماران
چنين که باده دوشين مرا ز خويش ببرد
مگر بدوش برندم ز کوى خماران
کسيکه مست بميرد بقول مفتى عشق
برو درست نباشد نماز هشياران
چگونه خواب برد ساکنان هودج را
ز غلغل جرس و ناله گرفتاران
مجال نيست که در شب کسى برآرد سر
ز بسکه دست برآورده اند عياران
دل ار چه روى سپردى بطره اش خواجو
کسى چگونه دهد نقد خود بطراران



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید