شماره ٦٥٣: بزن بنوک خدنگم که پيش دست تو ميرم

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بزن بنوک خدنگم که پيش دست تو ميرم
چو جان فداى تو کردم چه غم ز خنجر و تيرم
اسير قيد محبت سر از کمند نتابد
گرم بتيغ برانى کجا روم که اسيرم
بحضرتى که شهانرا مجال قرب نباشد
من شکسته بگردش کجا رسم که فقيرم
ز خويشتن بروم چون تو در خيال من آئى
ولى عجب که خيالت نمى رود ز ضميرم
چو شمع مجلسم ار زانکه مى کشى شب هجران
چو صبح پرده برافکن که پيش روى تو ميرم
کمال شوق بجائى رسيد و حد مودت
که از دو کون گزيرست و از تو نيست گزيرم
بود بگاه صبوحى در آرزوى جمالت
نواى ناله زارم اداى نغمه زيرم
نظير نيست ترا در جهان بحسن و لطافت
چنانکه گاه لطايف بعهد خويش نظيرم
قلم چو شرح دهد وصف گلستان جمالت
نواى نغمه بلبل شنو بجاى صريرم
مرا مگوى که خواجو بترک صحبت ما کن
چو از تو صبر ندارم چگونه ترک تو گيرم
منم درين چمن آن مرغ کز نشيمن وحدت
بيان عشق حقيقى بود نواى صفيرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید