شماره ٦٤٣: وقتست کز وراى سراپرده عدم

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وقتست کز وراى سراپرده عدم
سلطان گل بساحت بستان زند علم
دريا فکنده ذيل بغلتاق فستقى
هر دم عروس غنچه برون آيد از حرم
از کلک نقشبند قضا در تحيرم
کز سبزه بر صحيفه بستان زند رقم
آثار صنع بين که بتاثير ناميه
هر دم لطيفه ئى بوجود آيد از عدم
صحن چمن ز زمزمه بلبل سحر
گردد پر از ترنم زير و نواى بم
از آب چشمه تيره شود چشمه حيات
وز صحن باغ رشگ برد گلشن ارم
جعد بنفشه بين ز نسيم سحرگهى
همچون شکنج طره خوبان گرفته خم
گر در چمن بخنده درآيد گل در روى
باور مکن که او بدوروئيست متهم
نرگس چو شوخ ديدگى از سر نمينهد
نازک دلست غنچه از آن مى شود دژم
بيچاره لاله هست دلش در ميان خون
گوئى ز دست باد صبا مى برد ستم
بر سرو سوسن از چه زبان مى کند دراز
آزاده راز طعن زبان آوران چه غم
خواجو چو سرو تا نکنى پيشه راستى
نتوان نهاد در ره آزادگى قدم
بخرام سوى باغ که چون لعل دلبران
عيسى دمست نکهت انفاس صبحدم
و اطراف بوستان شده از سبزه و بهار
همچون بساط مجلس فرمانده عجم
بر ياد بزم آصف جمشيد مرتبت
بر کف نهاده لاله دلخسته جام جم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید