شماره ٦٤١: عشق آن بت ساکن ميخانه مى گرداندم

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق آن بت ساکن ميخانه مى گرداندم
جان غمگين در پى جانانه مى گرداندم
آشنائى از چه رويم دور مى دارد ز خويش
چون ز خويش و آشنا بيگانه مى گرداندم
ترک رومى روى زنگى موى تازى گوى من
هندوى آن نرگس ترکانه مى گرداندم
بسکه مى ترساند از زنجير و پندم مى دهد
عاقل بسيار گو ديوانه مى گرداندم
دانه خالش که بر نزديک دام افتاده است
با چنان دامى اسير دانه مى گرداندم
آتش دل هر شبى دلخسته و پر سوخته
گرد شمع روش چون پروانه مى گرداندم
آرزوى گنج بين کز غايت ديوانگى
روز و شب در کنج هر ويرانه مى گرداندم
با خرد پيمان من بيزارى از پيمانه بود
ويندم از پيمان غم پيمانه مى گرداندم
من بشعر افسانه بودم ليکن اين ساعت بسحر
نرگس افسونگرش افسانه مى گرداندم
اشتياق لعل گوهر پاش او در بحر خون
همچو خواجو از پى دردانه مى گرداندم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید