شماره ٦٣٧: صبحدم دل را مقيم خلوت جان يافتم

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
صبحدم دل را مقيم خلوت جان يافتم
از نسيم صبح بوى زلف جانان يافتم
چون بمهمانخانه قدسم سماع انس بود
آسمان را سبزه اى برگوشه خوان يافتم
باغ جنت را که طوبى زو گياهى بيش نيست
شاخ برگى بر کنار طاق ايوان يافتم
عقل کافى را که لوح کاف و نون محفوظ اوست
درمقام بيخودى طفل دبستان يافتم
خضر خضراپوش علوى چون دليل آمد مرا
خويشتن را بر کنار آب حيوان يافتم
طائر جان کوتذرو بوستان کبرياست
در رياض وحدتش مرغ خوش الحان يافتم
چون در اين مقصوره پيروزه گشتم معتکف
قطب را در کنج خلوت سبحه گردان يافتم
در بيابانى کزو وادى ايمن منزليست
روح را هارون راه پور عمران يافتم
بسکه خواندم لاتذر بر خويش و گشتم نوحه گر
خويشتن را نوح و آب ديده طوفان يافتم
گر بگويم روشنت دانم که تکفيرم کنى
کاندرين ره کافرى را عين ايمان يافتم
چشم خواجو را که در بحرين بودى جوهرى
در فروش رسته بازار عمان يافتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید