شماره ٦٣٤: تخفيف کن از دور من اين باده که مستم

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تخفيف کن از دور من اين باده که مستم
وزغايت مستى خبرم نيست که هستم
بر بوى سر زلف تو چون عود برآتش
مى سوزم و مى سازم و با دست بدستم
در حال که من دانه خال تو بديدم
در دام تو افتادم و از جمله برستم
ديشب دل ديوانه بگسسته عنانرا
زنجير کشان بردم و در زلف تو بستم
با چشم تو گفتم که مکن عربده جوئى
گفت از نظرم دور شو اين لحظه که مستم
زان روز که رخسار چو خورشيد تو ديدم
چون سنبل هندوى تو خورشيد پرستم
آهنگ سفر کردى و برخاست قيامت
آن لحظه که بى قامت خوبت بنشستم
شايد که ز من خلق جهان دست بشويند
گر در غمت از هر دو جهان دست نشستم
هر چند شکستى دل خواجو بدرستى
کان عهد که با زلف تو بستم نشکستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید