شماره ٥٩١: زهى ز باده لعلت در آتش آب زلال

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زهى ز باده لعلت در آتش آب زلال
يکى ز حلقه بگوشان حاجب تو هلال
نداى عشق چو در داد خال مشکينت
بگوش جان من آمد ز روضه بانگ بلال
تو کلک منشى تقدير بين بدان خوبى
نهاده بر سر نون خط تو نقطه خال
چودر خيال خيال آيد آن خيال چو موى
نرفت يکسر مو نقشش از خيال خيال
منال بلبل بيدل چو مى شود حاصل
ترا بکام دل از بوستان عشق منال
اگر ز کوى تو دورم نمى شوم نوميد
چرا که مرد بهمت بود چو مرغ ببال
ترا حرام نباشد که خون ما ريزى
که هست پيش خداوند خون بنده حلال
چنان بچشمه نوش تو آرزومندم
که راه باديه مستسقيان بآب زلال
ز من چه ديد که هردم که آيد از کويت
چو باد بگذرد از پيش من نسيم شمال
رسانده ام بکمال از محبت تو سخن
اگر چه گفته خواجو کجا رسد بکمال
شب فراق بگفتيم ترک صبح اميد
جزاى آنکه نگفتيم شکر روز وصال



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید