شماره ٥٧٦: اى برده عارضت به لطافت ز مه سبق

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى برده عارضت به لطافت ز مه سبق
دل غرق خون ديده ز مهر رخت شفق
خورشيد بر زمين زده پيش رخت کلاه
ريحان درآب شسته ز شرم خطت ورق
دينار جسته از زر و رخسار من طلا
وانگاه از درست رخم کرده سکه دق
اشک منست يا مى گلرنگ در قدح
يا روى تست يا گل خود روى برطبق
مه را بهيچ وجه نگويم که مثل تست
با جبهه پرآبله و روى پر بهق
دانى که چيست قطره باران نوبهار
ابر از حياى ديده ما مى کند عرق
من بعد ازين ديار به کشتى گذر کنند
مارا گر آب ديده بماند برين نسق
پيوسته بيتو مردم بحرين چشم من
در باب آب ديده روان مى کند سبق
خواجو خرد که واضع قانون حکمتست
در پيش منطق تو نيارد زدن نطق



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید