شماره ٥٥٠: هر دل غمزده کان غمزه بود غمازش

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر دل غمزده کان غمزه بود غمازش
هيچ شک نيست که پوشيده نماند رازش
شيرگيران جهان را بنظر صيد کنند
آن دو آهوى پلنگ افکن روبه بازش
هر زمان بر من دلخسته کمين بگشايند
آن دو هندوى رسن باز کمند اندازش
از برم بگذرد و خاک رهم پندارد
پشه بازيچه شمارد بحقارت بازش
بنظر کم نشود آتش مستسقى وصل
تشنه انديشه دريا ننشاند آزش
مطرب پرده سرا گوهم از اين پرده بساز
ورنه گر دم بزنم سوخته بينى سازش
بى توام دل بتماشاى گلستان نرود
مرغ پر سوخته ممکن نبود پروازش
بلبل دلشده تاگل نزند خيمه بباغ
برنيايد چو برآيد دم صبح آوازش
دل خواجو که اسيرست نگاهش مى دار
زانکه مرغى که شد از دام که آرد بازش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید