شماره ٥٤١: يار ما را گر غمى از يار نبود گو مباش

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يار ما را گر غمى از يار نبود گو مباش
ور من غمخوار را غمخوار نبود گو مباش
ما چنين بيمار و او از درد ما فارغ ولى
گر طبيبى را غم از بيمار نبود گو مباش
در جهان تاتار زلفش عنبر افشانى کند
گر نسيم نافه تاتار نبود گو مباش
گر جهان بى يار باشد من جهانم از جهان
چون سر از دستم شد ار دستار نبود گو مباش
شادى از دينار باشد نيک بختانرا وليک
کاش بودى شادى ار دينار نبود گو مباش
گر بدانائى دلم اقرار نارد گوميار
ور درين کارش غم از انکار نبود گو مباش
منکه از جام مى لعل تو مست افتاده ام
گر مقامم بر در خمار نبود گو مباش
هر که را بازاريى بيزار کرد از عقل و دين
از سر بازار اگر بيزار نبود گو مباش
گر ز مى نبود شکيبم يک نفس عيبم مکن
مى پرستى گر ز مى هشيار نبود گو مباش
چون مرا در دير جام باده دايم دايرست
در ديارم گر ز من ديار نبود گو مباش
گر غمت گرد از من خاکى برآرد گو برآر
چون تو هستى گر ز من آثار نبود گو مباش
زين صفت کانفاس خواجو مشک بيزى مى کند
عود اگر در طبله عطار نبود گو مباش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید