شماره ٤٨٤: زهى تارى ز زلفت مشگ تاتار

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زهى تارى ز زلفت مشگ تاتار
گل روى تو برده آب گلنار
از آن پوشم رخ از زلفت که گويند
نمى بايد نمودن زر به طرار
بود بى لعل همچون ناردانت
دلم پر نار و اشکم دانه نار
اگر ناوک نمى اندازد از چيست
کمان پيوسته بر بالين بيمار
چو عين فتنه شد چشم تو چونست
که دائم خفته است و فتنه بيدار
دو چشم سيل بار و روى زردم
شد اين رود آور و آن زعفران زار
مرا بت قبله است و دير مسجد
مرا مى زمزمست و کعبه خمار
دل پر درد را دردست درمان
تن بيمار را رنجست تيمار
چو انفاس عبير افشان خواجو
ندارد نافه ئى در طبله عطار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید