شماره ٤٦٦: وهم بسى رفت و مکانش نديد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وهم بسى رفت و مکانش نديد
فکر بسى گشت و نشانش نديد
هرکه در افتاد بميدان او
غرقه خون گشت و سنانش نديد
ديده نرگس بچمن عرعرى
همچو سهى سرو روانش نديد
وانکه سپر شد بر پيکان او
کشته شد و تير و کمانش نديد
موى چو شد گرد ميانش کمر
جز کمر از موى ميانش نديد
گر چه ز تنگى دهنش هيچ نيست
هيچ نديد آنکه دهانش نديد
عقل چو در حسن رخش ره نيافت
چاره بجز ترک بيانش نديد
دل که بشد نعره زنان از پيش
کون ومکان گشت و مکانش نديد
اين چه طريقست که خواجو در آن
عمر بسر برد و کرانش نديد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید