شماره ٤٣١: ترک تيرانداز من کز پيش لشکر مى رود

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ترک تيرانداز من کز پيش لشکر مى رود
دلربا مى آيدم در چشم و دلبر مى رود
بامدادان کان مه از خرگاه مى آيد برون
ز آتش رخسارش آب چشمه خور مى رود
من بتلخى جان شيرين مى دهم فرهادوار
وز لب شيرين جانان آب شکر مى رود
آتشى در سينه دارم کز درون سوزناک
دمبدم چون شمع مجلس دودم از سر مى رود
گر بدامن اشک در پايم گهر ريزى کند
جاى آن باشد چرا کو بر سر زر مى رود
تيره مى گردد سحرگه ديده سيارگان
بسکه دود آه من در چشم اختر مى رود
مى رود خونم ز چشم خونفشان تدبير چيست
زانکه هر ساعت که مى آيد فزونتر مى رود
چنگ را بينم که هنگام صبوح از درد من
مى کند فرياد و خون از چشم ساغر مى رود
اى بهشتى پيکر از فردوس مى آئى مگر
کز عقيق جانفزايت آب کوثر مى رود
گر دل و دين در سر زلف تو کردم دور نيست
رخت مؤمن در سر تشويش کافر مى رود
چون دبير از حال خواجو مى کند رمزى بيان
خون چشمم چون قلم بر روى دفتر مى رود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید