شماره ٤١٩: بى گلبن وصلت بگلستان نتوان بود

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بى گلبن وصلت بگلستان نتوان بود
بى شمع جمالت بشبستان نتوان بود
اى يار عزيز ار نبود طلعت يوسف
با مملکت مصر به زندان نتوان بود
در ظلمت اگر صحبت خضرت ندهد دست
موقوف لب چشمه حيوان نتوان بود
درياب که سيلاب سرشکم بشد از سر
پيوسته چنين غرقه طوفان نتوان بود
بى رايحه زلف تودر فصل بهاران
از باد هوا خادم ريحان نتوان بود
ور در سرآن زلف پريشان رودم دل
از بهر دل خسته پريشان نتوان بود
خاموش نشايد شدن از ناله شبگير
زيرا که کم از مرغ خوش الحان نتوان بود
صوفى اگر از مى نشکيبد چه توان کرد
با ساغر مى منکر مستان نتوان بود
تا خرقه بخون دل پيمانه نشوئى
با پير مغان بر سر پيمان نتوان بود
خواجو چه نشينى که گر ايوب صبورى
چندين همه در محنت کرمان نتوان بود
رو ساز سفر ساز که از آرزوى گنج
بى برگ درين منزل ويران نتوان بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید