شماره ٣٢١: تا چين آن دو زلف سمن سا پديد شد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا چين آن دو زلف سمن سا پديد شد
در چين هزار حلقه سودا پديد شد
ديشب نگار مهوش خورشيد روى من
بگشود برقع از رخ و غوغا پديد شد
زلفت چو مار خم زد و عقرب طلوع کرد
روى چو مه نمود و ثريا پديد شد
اشکم ز ديده قصه طوفان سئوال کرد
چشمم جواب داد که از ما پديد شد
هست آن شرار سينه فرهاد کوهکن
آن آتشى که از دل خارا پديد شد
آدم هنوز خاک وجودش غبار بود
کو را هواى جنت اعلى پديد شد
از آفتاب طلعت يوسف ظهور يافت
نورى که در درون زليخا پديد شد
گلگون آب ديده چو از چشم ما بجست
مانند باد برسر صحرا پديد شد
از دود آه ماست که ابرآشکار گشت
و زسيل اشک ماست که دريا پديد شد
جانم شکنج زلف ترا عقد مى شمرد
ناگه دل شکسته ام آنجا پديد شد
خواجو اگر چه شعر تو جز عين سحر نيست
بگذر ز سحر چون يد بيضا پديد شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید