شماره ٣٠٨: آن فتنه چو برخيزد صد فتنه برانگيزد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن فتنه چو برخيزد صد فتنه برانگيزد
وان لحظه که بنشيند بس شور بپا خيزد
از خاک سر کويش خالى نشود جانم
گر خون من مسکين با خاک برآميزد
اى ساقى آتش روى آن آب چو آتش ده
باشد که دلم آبى برآتش غم ريزد
با صوفى صافى گو در درد مغان آويز
کان دل که بود صافى از درد نپرهيزد
گر چشم تو جان خواهد در حال بر افشانم
کانکش نظرى باشد با چشم تو نستيزد
از خاک من خاکى هر خار که بر رويد
چون بر گذرت بيند در دامنت آويزد
از بندگيت خواجو آزاد کجا گردد
کازاده کسى باشد کز بند تو نگريزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید