شماره ٣٠٤: بهار دهر بباد خزان نمى ارزد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بهار دهر بباد خزان نمى ارزد
چراغ عمر بباد وزان نمى ارزد
برو چو سرو خرامان شو از روان آزاد
که اين حديقه بآب روان نمى ارزد
شقايق چمن بوستانسراى امل
بخار و خاشه اين خاکدان نمى ارزد
خلاص ده ز تن تيره روح قدسى را
که آن هماى بدين استخوان نمى ارزد
قرار گير زمانى که ملک روى زمين
به بيقرارى دور زمان نمى ارزد
سرير ملکت ده روزه پيش اهل نظر
بپاس يکشبه پاسبان نمى ارزد
فروغ مشعله بارگاه سلطانان
بتيرگى شبان شبان نمى ارزد
ز ثور و سنبله اعراض کن که خرمن ماه
بکاه برگ ره کهکشان نمى ارزد
بدين طبقچه سيم اين دو قرص عالمتاب
بنزد عقل به يکتاى نان نمى ارزد
هر آن متاع که از بحر و کان شود حاصل
بفکر کردن سود و زيان نمى ارزد
زبان ببند که دل برگشايدت خواجو
که ملک نطق بتيغ زبان نمى ارزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید