شماره ٣٠٣: حديث آرزومندى جوابى هم نمى ارزد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
حديث آرزومندى جوابى هم نمى ارزد
خمار آلوده ئى آخر شرابى هم نمى ارزد
خرابى همچو من کو مست در ويرانها گردد
اگر گنجى نمى ارزد خرابى هم نمى ارزد
سزد چون دعد اگر هر دم برآرم بى رباب افغان
که اين مجلس که من دارم ربابى هم نمى ارزد
گدائى کو کند دائم دعاى دولت سلطان
گر انعامى نمى شايد ثوابى هم نمى ارزد
بدين توسن کجا يارم که با او همعنان باشم
که اين مرکب که من دارم رکابى هم نمى ارزد
بگوى اين پيک مشتاقان بدانحضرت که مهجورى
سلامى گر نمى شايد جوابى هم نمى ارزد ؟
چه باشد گر غريبى را بمکتوبى کنى خرم
بغربت مانده ئى آخر خطائى هم نمى ارزد
بيا بر چشم من بنشين اگر سرچشمه ئى خواهى
سر آبى چنين آخر سرابى هم نمى ارزد
تو در خواب خوش نوشين و من در حسرت خوابى
دريغ اين چشم بيدارم که خوابى هم نمى ارزد
بدين مخمور دردى نوش از آن مى شربتى در ده
دل محرور بيمارى لعابى هم نمى ارزد
تو آب زندگى دارى و خواجو تشنه جان داده
دريغا جان مستسقى بآبى هم نمى ارزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید