شماره ٢٩٣: کس نيست که دست من غمخوار بگيرد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کس نيست که دست من غمخوار بگيرد
يا دادم از آن دلبر عيار بگيرد
هر لحظه سرشکم بدود گرم و بشوخى
جيب من دلخسته بيمار بگيرد
کى بار دهد شاخ اميد من اگر يار
ترک من بيچاره بيکبار بگيرد
فرهاد چو ياد آورد از شکر شيرين
خوناب دلش دامن کهسار بگيرد
سيلاب سرشکست که هنگام عزيمت
پيش ره ياران وفادار بگيرد
ساقى بده آن مى که دل لاله سيراب
بى باده گلرنگ ز گلزار بگيرد
هر دم که در آن نرگس پر خواب تو بينم
خون جگرم ديده بيدار بگيرد
ترسم که برآرم نفسى از دل پردرد
و آئينه رخسار تو زنگار بگيرد
چون نافه تاتار دلم خون شود از غم
چون گرد مهت نافه تاتار بگيرد
خواجو ز چه معنى ز براى قدحى مى
هر لحظه در خانه خمار بگيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید