شماره ٢٨٦: بر سر کوى تو انديشه جان نتوان کرد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بر سر کوى تو انديشه جان نتوان کرد
پيش لعلت صفت زاده کان نتوان کرد
مهر رخسار تو در دل نتوان داشت نهان
که به گل چشمه خورشيد نهان نتوان کرد
از ميانت سر موئى ز کمر پرسيدم
گفت کان نکته باريک عيان نتوان کرد
با تو صد سال زبان قلم ار شرح دهد
شمه ئى از غم عشق تو بيان نتوان کرد
نوشداروى من از لعل تو مى فرمايند
بشکر گر چه دواى خفقان نتوان کرد
ناوک غمزه ات از جوشن جانم بگذشت
در صف معرکه انديشه جان نتوان کرد
گر بتيغم بزنى از تو ننالم که ز دوست
زخم شمشير توان خورد و فغان نتوان کرد
راستى گر چه ببالاى تو مى ماند سرو
نسبت قد تو با سرو روان نتوان کرد
خواجو از دور زمان آنچه ترا پيش آمد
جز بدوران زمان فکرت آن نتوان کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید