شماره ٢٨٠: ماه من دوش سر از جيب ملاحت برکرد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ماه من دوش سر از جيب ملاحت برکرد
روز روشن ز حيا چادر شب برسر کرد
اندکى گل برخ خوب نگارم مانست
صبحدم باد صبا دامن او پر زر کرد
نتوانم که برآرم نفسى بى لب دوست
که قضا جان مرا در لب او مضمر کرد
پسته را با دهن تنگ تو نسبت کردم
رفت در خنده ز شادى مگرش باور کرد
هر زمان سنبل هندوى تو درتاب شود
که خرد نسبتم از بهر چه با عنبرکرد
آبرويم شده بر باد ز بى سيمى بود
سيم اشکست که کار رخ من چون زر کرد
هر ميى کز کف ساقى غمت کردم نوش
گوئيا خون جگر بود که در ساغر کرد
دل خواجو که بجان آمده بود از غم عشق
خون شد امروز و سر از چشمه چشمش برکرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید