درد محبت درمان ندارد
راه مودت پايان ندارد
از جان شيرين ممکن بود صبر
اما ز جانان امکان ندارد
آنرا که در جان عشقى نباشد
دل بر کن از وى کوجان ندارد
ذوق فقيران خاقان نيابد
عيش گدايان سلطان ندارد
ايدل ز دلبر پنهان چه دارى
دردى که جز او درمان ندارد
بايد که هر کو بيمار باشد
درد از طبيبان پنهان ندارد
در دين خواجو مؤمن نباشد
هر کو بکفرش ايمان ندارد