شماره ٢٠٥: کدام دل که گرفتار و پاى بند تو نيست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کدام دل که گرفتار و پاى بند تو نيست
کدام صيد که در آرزوى بند تو نيست
نه من به بند کمند تو پاى بندم و بس
کسى بشهر نيامد که شهر بند تو نيست
ترا بقيد چه حاجت که صيد وحشى را
بهيچ روى خلاص از خم کمند تو نيست
ضرورتست که پيش تو پنجه نگشايم
مرا که قوت بازوى زورمند تو نيست
گرم گزند رسانى بضرب تيغ فراق
مکن که بيشم از اين طاقت گزند تو نيست
چو سروم از دو جهان گر چه دست کوتاهست
ولى شکيبم از آن قامت بلند تو نيست
دلم برآتش عشقت بسوخت همچو سپند
بيا که صبرم از آنخال چون سپند تو نيست
عجب ز عقل تو دارم که مى دهى پندم
خموش باش که اين لحظه وقت پند تو نيست
ز شور بختى خواجوست اينکه چون فرهاد
نصيبش از لب شيرين همچو قند تو نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید