شماره ١٦٤: آن جوهر جانست که در گوهر کانست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن جوهر جانست که در گوهر کانست
يا مى که درو خاصيت جوهر جانست
ياقوت روان در لب ياقوتى جامست
يا چشم قدح چشمه ياقوت روانست
زين پس من و ميخانه که در مذهب عشاق
خاک در خمخانه به از خانه خانست
در جام عقيقين فکن اى لعبت ساقى
لعلى که ازو خون جگر در دل کانست
يک شربت از آن لعل مفرح بمن آور
کز فرط حرارت دل من در خفقانست
ما غافل و آن عمر گرامى شده از دست
افسوس ز عمرى که بغفلت گذرانست
هر کش غم آن نادره دور زمان کشت
او را چه غم از حادثه دور زمانست
در روى تو بيرون ز نکوئى صفتى نيست
کانست که دلها همه سرگشته آنست
خواجو سخن يار چه گوئى بر اغيار
خاموش که شمع آفت جانش ز زبانست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید