شماره ١٢٠: چو از برگ گلش سنبل دميدست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو از برگ گلش سنبل دميدست
ز حسرت در چمن گل پژمريدست
به عشوه توبه شهرى شکستست
به غمزه پرده خلقى دريدست
ز روبه بازى چشم چو آهوش
دلم چون آهوى وحشى رميدست
چه رويست آنکه در اوصاف حسنش
کمال قدرت بيچون پديدست
چو نقاش ازل نقش تومى بست
ز کلکش نقطه ئى بر گل چکيدست
تو گوئى در کنارت مادر دهر
بشير بيوفائى پروريدست
ز گلزار جنان رضوان بصد سال
گلى چون عارض خوبت نچيدست
پريشانست زلفت همچو حالم
مگر حال پريشانم شنيدست
مسلمانان چه زلفست آن که خواجو
بدان هندوى کافر بگرويدست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید