شماره ١١٩: وه که از دست سر زلف سياهت چه کشيدست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وه که از دست سر زلف سياهت چه کشيدست
آنکه دزديده در آن ديده خونخوار تو ديدست
چون کشد وسمه کمان دو کمان خانه ابروت
گر چه پيوسته کمان بر مه و خورشيد کشيدست
جفت اين طاق زمرد شد از آنروى چو گيسو
طاق فيروزه ابروى تو پيوسته خميدست
سر زلفت ببريدند و ببالات خوش افتاد
يا رب آن شعر سيه برقد خوبت که بريدست
آن خط سبز که از شمع رخت دود برآورد
دود آهيست که در آتش روى تو رسيدست
اى خوش آن صيد که وقتى بکمند تو در افتاد
خرم آنمرغ که روزى بهواى تو پريدست
باد را بر سر کوى تو مجالست و مرا نيست
خنک آن باد که بر خاک سر کوت وزيدست
رقمى چند بسرخى که روان در قلم آمد
اشک شنگرفى چشمست که بر نامه چکيدست
خواجو از شوق رخت بسکه کند سيل فشانى
همه پيرامنش از خون جگر لاله دميدست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید