شماره ٩٣: چو سرچشمه چشم من ديده است

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو سرچشمه چشم من ديده است
لب غنچه برچشمه خنديده است
بدان وجهم از ديده خون مى رود
که از روى خوب تو ببريده است
چرا کينه ورزى کنون با کسى
که مهر تو پيش از تو ورزيده است
نهان کى کند خامه رازم که او
تراشيده ناتراشيده است
مرا غيرت آيد که مکتوب تو
چنين در حديث تو پيچيده است
اگر جور برما پسندى رواست
پسند تو ما را پسنديده است
از آن از لب خويشتن در خطم
که خطت بحکم که بوسيده است
قلم را قدم زان قلم کرده ام
که بر گرد نام تو گرديده است
دريغ از خيالت که شب تا بروز
مرا مونس مردم ديده است
چو نام تو در نامه بيند دبير
بچشم بصيرت ترا ديده است
از آن چشم خواجو گهربار شد
که خط تو بر ديده ماليده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید