با منت کينه و با جمله صفاست
اينهم از طالع شوريده ماست
راستى را صنما بى قد تو
کار ما هيچ نمى آيد راست
هر گياهى که برويد پس ازين
از سر تربت ما مهر گياست
مى کشم درد باميد دوا
گر چه درد از قبلت عين دواست
اين چه بويست که ناگه بدميد
وين چه فتنه ست که ديگر برخاست
باز از ناله مرغان سحر
صبحدم صحن چمن پر غوغاست
گر چه در پرورش نطفه خاک
بوى زلفت مدد باد صباست
خيز کز نکهت انفاس نسيم
هر سحر پيرهن غنچه قباست
گر نه خواجوست که دور از رخ تست
زلف هندوى تو آشفته چراست