شماره ٥٦: طره مشکين نباشد بر رخ جانان غريب

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
طره مشکين نباشد بر رخ جانان غريب
زانک نبود سنبل سيراب در بستان غريب
اى که گفتى گرد لعلش خط مشگين از چه روست
خضر نبود برکنار چشمه حيوان غريب
گر بنالم در هواى طلعتش عيبم مکن
در بهاران نبود از مرغ چمن افغان غريب
سنبلش بى وجه نبود گر بود شوريده حال
زانک افتادست چون هند و بترکستان غريب
ور دلم در چين زلفش بس غريب افتاده است
در دلم نبود غمش چون گنج در ويران غريب
برغريبان رحمت آور چون غريبى در جهان
زانک نبود از خداوند کرم احسان غريب
چشم مستت گر بريزد خون هر بيچاره ئى
چاره نبود زانک نبود فتنه از مستان غريب
گر به شمشيرم کشى حکمت روان باشد وليک
بر گدا گر رحمت آرد نبود از سلطان غريب
در رهت خواجو بتلخى جان شيرين داد و رفت
هر گز آمد در دلت کايا کجا رفت آن غريب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید