شماره ٥٢: اى لب لعلت ز آب زندگانى برده آب

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى لب لعلت ز آب زندگانى برده آب
ما ز چشم مى پرستت مست و چشمت مست خواب
گر کنم يک شمه در وصف خط سبزت سواد
روى دفتر گردد از نوک قلم پر مشک ناب
در بهشت ار زانکه برقع برنيندازى ز رخ
روضه رضوان جهنم باشد و راحت عذاب
وقت رفتن گر روم با آتش عشقت بخاک
روز محشر در برم بينى دل خونين کباب
صبحدم چون آسمان در گردش آرد جام زر
در گمان افتم که خورشيدست يا جام شراب
جان سرمستم برقص آيد ز شادى ذره وار
هر نفس کز مشرق ساغر برآيد آفتاب
کى بآواز مؤذن بر توانم خاستن
زانکه مى باشم سحرگه بيخود از بانگ رباب
در خرابات مغان از مى خراب افتاده ام
گر چه کارم بى مى و ميخانه مى باشد خراب
هر دمى روى از من مسکين بتابى از چه روى
هر زمان از درگه خويشم برانى از چه باب
گر دلى دارى دل از رندان بيدل برمگير
ور سرى دارى سر از مستان بيخود برمتاب
از تو خواجو غايبست اما تو با او در حضور
عالمى در حسرت آبى و عالم غرق آب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید